تقریبا از همان شبهای اول یک دوست نازنین هر شب مهمان خانه مادرم شد تا بعد از رفتن مهمانها ودر سکوت و آرامش خانه وقتی مامان قرصهایشان را خورده اند و من دارم احساس تنهایی می کنم پیشم باشد و تا بوق سگ حرف بزنیم و از صدای خنده گاه و بیگاهمان مامان از خواب بپرند وما خواب به سرشان کنیم این روال ادامه داشت تا شروع ماه رمضان .یکی از همین شبهای مبارک قابلمه سحری بدست آمد و تا خود سحر تمام خاطرات جوانی و قبل از آن را دوره کرده بودیم.صبح هم طبق قرار هنوز من خواب بودم که رفته بود.صبح اولین پنج شنبه رمضان.که گفته بود روز کاری شلوغی هم خواهد داشت .ساعت یازده صبح زنگ زد.
تو که گفتی امروز خیلی کار داری هنوز که تو خونه ای؟
نرفتم سر کار
چرا؟
دیشب خونه مو دزد زده؟
ها؟!!!!!!!!!!
صبح که اومدم در باز بودهمه چراغها هم روشن
چی برده حالا؟
هر چی تونسته تازه یه کلید اضافه هم تو کشو دراور بود که اونم برده
الان ساعت یازده است چرا حالا خبر میدی؟
اول که گفتم خوابی بعدم از صبح کلانتری بودم
نتیچه چی شد؟
با بعض و بعد گریه:هیچی نشد میگن پودر و مامور نداریم برای انگشت نگاری نامه دادن برای یه کلانتری دیگه که باید برم اونجا
نرفتی؟
نه بابا.افسر کلانتری میگه چیز مهم ازت نبردن که یه خورده طلا بوده و... اینا که عادیه؟
افسره گفت عادیه؟ ای بابا صبر کن الان میام پیشت
رفتم خونش و راضیش کردم پشت کار بگیره بلکه دزده پیدا بشه.آخه شنیده بودم یه مدت قبل هم خونه یکی از همسایه هارو خالی کردن.دوستم مجرده و قدرت خدا همه کاراش رو دوش خودش.دردسرتون ندم .بدینسان گذار من هم به کلانتری باز شد و دیدم آنچه شنیده بودم.جناب افسر در کمال خونسردی و لبخند فرمودند از این اتفاقها زیاد است حالا اینبار شانس شما بوده ویک جمله نغز هم ایراد فرمودند که آخه تو مدینه فاضله که زندگی نمی کنیم دزد اومده دیگه چرا شلوغش می کنین؟
قرار شد ما برگردیم خونه و مامور بیاد برای انگشت نگاری که البته آمد ولی ساعت هفت شب هیچی هم پیدا نکرد.
حالا معنی گریه دوستم را می فهمیدم آدمی نبود که برای طلا و پولهایش اشک هدر بدهد
فردا تازه لابلای دلداریهای مادرم به عمق ماجرا پی بردیم :خدا رو شکر کن خودت خونه نبودی مادر که اگه بودی و دزده می یومد بالای سرت...اگه چاقو می ذاشت بیخ گلوت...تازه اینا به جهنم چه جوری می خواستی ثابت کنی به این مردم که خودت درو رو آقا دزده باز نکردی؟ که مهمونت نبوده؟...پاشو مادر خداتو شکر کن طلاهاتو برده اگه آبروتو می برد دستت به کجا بند بود؟
البته دزد این ماجرا آدم فهمیده ای بود سه چهار شب بعد دوباره اومد و همه مدارکی رو که توی کیف دوستم بود و برده بود رو انداخت تو خونه
چند شب بعد ش هم رفت خونه همسایه روبرویی یه چیزایی برد!
البته این ماجرا یه فایده هایی هم داشت اول اینکه صاحبخونه برای تمام درهای اون مجتمع حفاظ آهنی گذاشت.
همه همسایه ها یاد گرفتن دراشونو قبل از خواب قفل کنن و حتما هر شب خونه باشن
ما هم فهمیدیم چه معنی داره هر شب هر شب تا اله صبح خاطره تعریف کنیم برا هم
دوستمم فهمید چرا مامانش هی نق می زنه دختر جان ازدواج کن.خب شوهر کنه شب دزد بیاد دیگه حرف و حدیثی پیش نمیاد
بله اینجوریا شد که شبا دوستم تو خونه خودش تا صبح از ترس آقا دزده خوابش نمی برد منم خونه مامانم غصه اون پول و طلایی رو می خوردم که میدونستم با پول زحمت کشی خریده شده .برادرای جان بر کف نیروی انتظامی هم الله اعلم
پ.ن:خداییش هر چی فکر می کنم درست نیست آدم چهل روز بره سفر.بخوره .بخوابه بعد هم هی خاطرات منفی تحویل بده اینه که قول میدم تو پست بعدی یه چیزایی بنویسم که بقول دوستمون همه فرنگ نشینا هوس کنن بزودی یه سفر برن وطن
ماجراهای دزدی تو ایران خیلی جالب هست. برای نمونه:
ReplyDelete1. دزد 4.5 میلیون از خانه ما زد. دستگیر شد، گفت همه را خرج کرده؛ گفتن 3 تا 6 ماه میره زندان. برای آدم بیکار و سابقه دار زندان تفریح هست. مدتی میره تفریح بعد تازه شروع میکنه به خرج پولاش!!!
2. بارها شنیدم که مامور به مال باخته گفته دزد را بگیرید ما زندانش میکنیم!!!
3. یک دوستی 3 سال پیش دزد خانه آنها را میزند. گوشی موبایل هم میدزدد که نشانه خاصی داشته. امسال دزد خانه آنها را دوباره میزند. برای شکایت میرن کلانتری، افسر کلانتری گوشی موبایلی داشته با همان نشانه . . . .