دوباره قصه قدیمی پرواز و کنده شدن از خاک اینبار اما با دلهره کمتر که میدانستم کجا می روم خانه ام کجاست و چه کسانی انتظارم را می کشند.
برگشته ام از سفر و خانه بعد از 40 روز دوباره بوی قیمه و قرمه سبزی گرفته.اگر چه که متین انگار دست پخت پدر را ترجیح می دهد! می رسم به امور خانه که هیچوقت هم به درستی از پسش بر نیامده ام همیشه یکجاهای خانه داری ام لنگ می زند مینشینم پای لپ تاب کوچولوی خودم تا بنویسم از سفرم و آنچه گذشت.همسرم که معتقد است همین دستپاچگی ام برای رسیدن به همینجاست که پای خانه داریم را لنگ کرده. من هم مخالفتی ندارم..اینجوریهاست دیگر.یکی دلش را خوش می کند به برق انداختن همه جای خانه که هر وقت نگاه می کند همه جا عین دسته گل باشد و دلش غنج می زند برای اینهمه سلیقه که به خرج داده یکی هم میشود من که تا ظرفها شسته باشد و کف اتاق تمیز و یک گردکیری مختصر می دوم به سوی کامپیوتر یا قفسه کتابها یا چیزی مشابه.گاهی فکر می کنم خوش به حال دختر های فامیل در ایران چه زندگیهای مرتبی داشتند. پرده و مبل و دکوراسیون همه ست شده شیک آخرین مدل و تمیز و برق انداخته .صحبتشان هم حرف آخرین مدل سرویس چینی بود یا یقه لباس. دلخوریشان هم از اجرای جدید بفرمایید شام که هنوز پخش نشده...اما از حق نگزرم دو سه تایی دوست جدید پیدا کردم که خانه داریشان در حد خودم بود .نه اینکه چشمم دنبال دکوراسیون و مبلمان باشد که همه را گذاشتم و دل سپردم به غربت و همین زندگی ساده.دلم می سوزد وقتی می بینم خواهرم از کمر درد می نالد.دختر خاله ام دستهای زیبایش درد می کند .آن دیگری آرتروز تمام بدنش را گرفته اما دست بر نمی دارند از این ظاهر آرایی.وسیله ها اربابشان است.تجمل است؟ چشم و هم چشمی است؟ هر چه که هست دارد بیداد می کند.هیچکس حواسش به خودش نیست
No comments:
Post a Comment