گربه زرده دوباره برگشته.صبح از خواب که پا شدم پشت پنجره آشپزخونه منتظرم بود .منو که دید دمشو تکون داد و نشست رو پاهاش وتا می تونست با دستاش خودشو کشید بالا و کش وقوس داد.خواستم بی محلیش کنم دلم نیومد.یه چرخی زدم ببینم چی گیرم میاد بهش بدم .از دستپختم خوشش میاد .هی خودشو برام لوس میکنه.می گردم چیز به درد بخوری ندارم. از تو یخچال یه کمی شیر میریزم تو یه کاسه کوچولو میذارم جلوش.یعنی این مدت کجا بوده؟ نه اینکه دلمون براش تنگ شده باشه .حتی یادشم نکرده بودیم .اصلا از یادمون رفته بود. همه مون .شایدم برامون مهم نبود بود و نبودش. حالا برگشته. نشسته رو به روم و داره با یه لذتی شیرشو میخوره و چلپ چلپ صدا میده .پا میشم برم دوربینو بیارم یه عکس ازش بگیرم .وقتی بر میگردم ظرف شیرش خالیه خودشم نیست .انگار از اول هم نبوده.
درس امروزو خودتون حدس بزنین