Home-made cakes can bring smile to anyone’s face:)
Order your favourite cake for your special event today and don't forget to share if you know anyone who might like one!
sarab1345@yahoo.ie
00535 86 7306683

Thursday 24 March 2011

بن راتی

امروز برای تکمیل پروژه عکاسی رفتیم به بن راتی . دهکده کوچکی نزدیک لیمریک..
آفتاب درخشان بالای سرمان صدای پرندگان .شر شر آب خلاصه هر چیز که بشود فکر کرد که یک محیطی چقدر می تواند زیبا باشد . اینکه چقدر خوش گذشت بماند برای پست های بعدی .آنچه دیدم  برایم جالب تاثیر برانگیزوالبته حیرت آوربود. حتما شما هم خوب می دانید که در 70_80 سال گذشته ایرلند کشور فقیری بوده که اغلب ساکنان آن برای یافتن کار و روزی به کشورهای دیگر مهاجرت میکردند.بن راتی روستایی است که شامل این مهاجرت شده است روستا خالی از سکنه . آنچه دیدم روستا موزه بود که حیرتم را بر انگیخت .همه چیز دست نخورده سر جای خودش. مدرسه اداره پست مطب دکتر چندتا خانه که با تمام وسایلشان از گذشته های دور محافظت می شوند . توی مدرسه حتی یک کیف کوچک مخصوص کتاب روی میز است.بخاری دیواری همچنان آتش دارد و می توانی خارج شدن دود از دودکش خانه ها را که نشانه زندگی است  ببینی . همه چیز دست نخورده .باورم نمیشد سیخ تا سوزن .گهواره بچه .چرخ خیاطی لامپاهای قدیمی وآه از نهادم بر می خواست وقتی همه چیز را دست نخورده می یافتم..توریستها .دانش آموزان و گروهی دیگر که آنها هم ظاهرا برای پروژه عکاسی شان آمده بودند دور بین به دست عکس می گرفتند. مرغ و خروس و انواع حیوانات دیگر هم بود که بعضی هاشان آزادانه در محیط گردش می کردند و باور نکردنی است اگر بگویم جلوی دوربینها فیگور هم می گرفتند .معلوم بود که کار امروز و دیروزشان نیست متبحر شده اند برای عکس گرفتن. بر گردیم به همان دست نخورده بودن همه چیز یک بار قدیمی هم بود که هنوز چند تایی شیشه پر آن بالا روی رف خودنمایی می کرد .ورود برای ما مجانی تمام شد اما توریستها باید برای ورودشان به دهکده مبلغی می پرداختند . خود آزاری دارم انگار عکس ها را می گیرم مثل همین چرخ خیاطی را مادر بزرگ من هم داشت . دارم قدم می زنم و این دست نخوردگی بد جوری روی نروم است . از هیچ دارند پول در می آورند آن بیرون غذا 2 برابر قیمت دارد فقط برای اینکه همه چیز دست نخورده باقی مانده و محافظت شده .خود آزاری به سراغم آمده و راحتم نمی گذارد .یاد هزاران روستای خالی از سکنه ایران افتاده ام که بجز خاک و پاره آجر چیزی برای نشان دادن قدمتش ندارد .که حتی دستگیره ای بر دری نمانده .سراغ آنهمه وسیله بر جای نمانده را از چه کسی باید گرفت . ؟خود آزاری دارد کلافه ام می کند .هوای خوب و صدای پرنده ها و شر شر آب و... زهر مارم میشود فقط بخاطر اینکه اینجا همه چیز دست نخورده است .حسودی می کنم همین

2 comments:

  1. کم کم دارم مشتری میشم که همه نوشته هاتو بخونم. توصیفهای قشنگیه. یه کوچولو یاد داستانای صادق هدایت میفتم. میگم این خودآزاری که میگی آخرش مثه داستانای اون تموم نشه یهو خدای نکرده.!

    ReplyDelete
  2. نه بابا خیالت راحت من خوش بین تر از این حرفام

    ReplyDelete