Home-made cakes can bring smile to anyone’s face:)
Order your favourite cake for your special event today and don't forget to share if you know anyone who might like one!
sarab1345@yahoo.ie
00535 86 7306683

Saturday 25 June 2011

قرار سبز


چند صفحه ای از کتاب را خوانده بودم که متین گفت مامان بیا  قرار بگزاریم قرار سبز را با هم بخوانیم برایم خیلی سخت بود اما پذیرفتم. عصر های بعد از مدرسه و روزهای تعطیل کارمان این شد که با هم بزنیم بیرون کتاب را هم ببریم .یک جای دنج پیدا کنیم وکتاب  بخوانیم چند صفحه من می خواندم خسته که می شدم او می خواند.مادر و پسر عالمی داشتیم برای خودمان تا اینکه امتحانات  شروع شد و کتاب خوانی تعطیل.چند بارخواستم یواشکی تمامش کنم اما نه .خواندن این کتاب با این روش حظی داشت مضاعف که نخواستم از خودم دریغ کنم.اگر به خودم بود دو سه روزه تمامش کرده بودم.اما این نوشیدن جرعه جرعه  مطلوب تر بود
دو سه روز از آخرین امتحان که گذشت فیلمان هوای هندوستان کرد داستان هم رسیده بود به اوایل خردادچقدر با هم به آرزو رضایی خندیده بودیم خبرنگار شیرین و بقول خودش دهاتی که سادگیها و بی پروائیش را دوست داشتیم وآن روایت عشقی لطیف که جدابیت قصه را برایمان دوچندان کرده بود
دیشب دلمان را زدیم به دریا کتاب را برداشتیم ورفتیم به همان کافه دنجی که تازه گیها پیدا کرده ایم دو تا قهوه سفارش دادیم واز ایرلند2011 رفتیم به ایران خرداد1388 .رسیده بودیم به راهپیمایی سکوت بعد ازاعلام نتیجه انتخابات
ما که نشستیم کافه خلوت بوداما ما که آنجا نبودیم پابپای آرزو رضایی.سامان علی ریحانه ودکتر توی خیابانهای تهران با یک بطری آب معدنی راه می رفتیم بوی گاز اشک اور چشممان را می سوزاند و از صدای گاز دادن موتوری ها می ترسیدیم.به مینی بوس بسیجی ها که رسیدیم وقتی آرزو پدرش را با چماقی که زیر صندلی پنهان کرده بود نشسته بر صندلی جلو دید فقط شنیدم که متین گفت مامان تو رو خدا خودتو کنترل کن همه دارن نگاهمون می کنن.بغضم را همراه جرعه قهوه ای که دیگر یخ کرده بود نوشیدم وادامه دادم .می رسم به آنجا که:" جیغهای ریحانه آرام و قرارم را می
" برد ترس را می پاشد توی دلم و دلم می ریزد پایین چرا دارد ندا را صدا می زند
دیگر نمیتوانم قهوه یخ کرده هم اثر ندارد بغضم می ترکد.سرم را از کتاب بلند می کنم.متین دارد به پهنای صورتش اشک می ریزد  همه دارند با تعجب نگاهمان می .کنند.پول قهوه را حساب می کنیم و بر می گردیم به طرف خانه.  در سکوت
متین باور ندارد مسیح آنجا نبوده ولی به این خوبی به این وضوح همه چیز را توصیف می کند

4 comments:

  1. ممنون...خیلی زیبا بود...منم آخرش گریه ام گرفت.........

    ReplyDelete
  2. از مسیح علی نژاد عزیز ممنونم که با گذاشتن این پست در فیس بوک دوستان مجازی من را چندین برابر کرد

    ReplyDelete
  3. سلام،به نظر من, سرکار خانم مسیح علی‌ نژاد، به تمام معنی‌ خانم است.

    ReplyDelete
  4. از بابت نوشتار زيبا ، همچنين فعال كردن نسخه موبايل ممنونم

    ReplyDelete