وقتی بیکارم دوست دارم کتاب بخونم تازگی یه سایتی خدا خیرش بده مرتب برام کتابهای مختلف میفرسته ولی کتاب خوندن یه حالش به اینه که دراز بکشی زیر لحاف گرم وکتاب بخونی بعدم یواش یواش چشات گرم بشه و نفهمی کجای قصه خوابت برده .
تو این مملکت که کتاب فارسی گیر نمیاد هر کدوم از دوستان هر چی تو کتابخونه هامون گیر بیاد به همدیگه قرض میدیم. چند شب بود در گیر یه کتاب بودم که یه دوستی به امانت بهم داده بود کتابه بیچارم کرد تا تموم شد .داستان زندگی یه زن که حکم اعدام براش بریده بودن.
حالا بگذریم از اینکه این زن کم سواد روستایی تو خاطراتش چه کلمه های قلنبه سلنبه ای بکار برده بود .اصلا نمی خوام ایرادی به سبک داستان نویسی نویسنده بگیرم اما چیزی که تو صفحه آخر حسابی حالمو گرفت بز دلی این نویسنده است ایشون یه شرح حسابی میده از ظلمی که تو این مملکت به زنها میشه (شاید تشریح همین ظلمه که نمی زاره کتاب از دستم بیفته هر جوری هست کتابو تموم میکنم ) من با عرض شرمندگی همینکه صفحه آخرو خوندم کتاب رو پرت کردم اون سر اتاق یکی دوتا فحش بیب دار هم به خودم دادم
خانم نویسنده در صفحه آخر توضیح میدن که اتفاقات این داستان مربوط به رژیم گذشته است و همه ما خوب میدانیم که حکومت فعلی چگونه از حقوق زنان دفاع می کنه و از این صحبتا .خدائیش حق نبود کتابو پرت کنم اون سر اتاق ؟
No comments:
Post a Comment