تازه وارد قسمت آخر

یه دو ساعتی فرصت داشت که حرف بزنه اینجور که خودش توضیح داده بود تو خونه فرصتی برای مکالمه  به یک زبون دیگه نداشت.شروع به حرف زدن که کرد کاملا مشهود بود که نیازی هم نداره .  زبون بیگانه رو با کمی لهجه ولی بخوبی صحبت می کرد .تقریبا همون لحظه اول همه دورش حلقه زده بودن و منتظر بودن تا اون از خودش خانوادش و اعتقاداتش و هر چیز دیگه ای که بهش ربطی داشت بگه.فرصتی رو که همه منتظرش بودن دست داده بود و اونم انگار منتظر این فرصت بود حالا اون داشت حرف می زد پیوسته و بی محابا اون می گفت و می گفت ودر هر جمله ای خودشو بیشتر و بیشتر بیرون می ریخت.یکی از مردا انگار حوصله اش سر رفته باشه نگاهی به ساعتش انداخت و ضمن عذر خواهی اجازه خواست که بره وپیش از اینکه منتظر واکنش تازه وارد بشه در کلاسو باز کرد ورفت هنوز در بسته نشده بود که یکی دیگه از مردا هم با عجله به اون پیوست. اما همه خانوما و چند تایی از آقایون  همچنان ایستاده بودن و به حرفهای تازه وارد گوش میدادن او حرف میزد حرف میزد و به پرسشهایی که هرازگاهی ازش میشد جواب میدادکمتر از یک ساعت گذشته بود که وقتی نگاه کرد دید جمعیت کلاس که در شروع صحبتش دورش حلقه زده بودن حالا پراکنده شدن.یکی دو تا از مردا خودشونو سرگرم تکالیفشون کرده بودن و دو سه تا از خانوما هم یه گوشه دیگه کلاس دارن با خودشون حرف می زن.تازه وارد لحنشو یه کمی تغییر داد صداشو پایین آورد جوری که فقط اونایی که دورش بودن صداشو می شنیدن اینجوری شاید میخواست دوباره کنجکاوی همکلاسیهاشو جلب کنه و ادامه داد 

چیزی به پایان اتمام کلاس نمونده بود از جمعیتی که اول ساعت دورش جمع شده بود هیچ خبری نبود هر کدوم به بهانه ای جمع رو ترک کرده بودن فقط کنار دستیش باقی مونده بود که اونم هرازگاهی با بی حوصله گی یه جواب کوتاه بهش میداد و هی به ساعتش نگاه میکرد.

از اون همه جذابیت که در بدو ورود تازه وارد همه رو جلب کرده بود هیچی باقی نمونده بود.احتمالا او دیگه تازه وارد نبود یک کسی بود مثل بقیه حتی لباسهاش و بوی ادکلنش هم با بقیه فرقی نداشت انگار که از اول هم فرقی نداشته بود. اون فقط حرف زده بود 

پایان