از در ساختمان که وارد شدیم فضای عجیبی بود معماری مدرن دیوار های شکسته و از آن مهمتر پله هایی که برای رساندمان ما به طبقه بعدی به سمت پایین میرفت.برده بودنمان موزه.برای دیدن یک مشت اشیا بقول خودشان قدیمی.همان حسی را داشتم که سال پیش در بازدیدمان از بن راتی داشتم.وقتی داشتم از اشیا قدیمی!عکس می گرفتم هلن کنارم ایستاده بود خواستم کمی دلم خنک شود پرسیدم: قدیمی ترین اینها چقدر عمر دارد که بابتش اینهمه راه ما را کشاندی آوردی که اینها را ببینیم؟ این تکه آخر را توی دلم گفتم البته.جواب داد شاید صد سال یا بیشتر. با خونسردی شانه هایم را بالا انداختم و برای اینکه آتش درونم را یک کمی خاموش کنم گفتم می توانی در مملکت من اشیایی با قدمت دو هزار ساله ببینی.لبخند زد مثل همیشه و گفت:معلوم است دیگر تو از سرزمینی با تاریخ طولانی آمده ای. توی دلم گفتم ها تاریخ .تاریخ طولانی! چه میدانی که چه دارد بر سر این تاریخ می آید .بناهایش رو به ویرانی است کسی برایش مهم نیست .اشیاعش هم توی موزه های خارجی است خودمان عرضه نگه داری نداریم گاهی تغلبیش را امانت میدهند ببینیم بماند .اسم ایرج میرزا را از خیابانمان بر می دارند داستانهای عاشقانه از کتابهای درسیمان حذف می شوداجازه نشر کتابهایی که یک عمر توی فرهنگمان جولان داده را نمی دهند ککمان نمی گزد.کدام تاریخ را می گویی همان که باید فراموش کنیم؟
از پله های موزه پایین می روم تا خودم را به طبقه های بعدی برسانم و باز توی دلم می گویم خوش به حال شما که برای ساختن تاریخ مملکتتان اینهمه اهمییت قائلید.خوش به حال شما که پله های ساختمانتان رو به پایین است ما تاریخ مملکتمان سرازیر شده خوش به حال شما که....
این عکسها را حیفم آمد شما نبینید
نمای ورودی موزه
ساختمان خیلی بزرگ بود دوربین من اما غیر حرفه ای نشد که نمای کاملی از تمام ساختمان را بگیرم
نمونه ای از اشیا مثلا قدیمی
ساز مخصوص موسیقی محلی ایرلندی
پنجره طبقه منهای سه
پنجره طبقه منهای دو
بدجوری دلم برای مملکتمان و تاریخمان و خودمان سوخت... حیف که تا اینها بروند چیزی دیگر از تاریخ و فرهنگمان نمانده است ...
ReplyDelete