بغل دستیش بی اختیار قبل از اینکه جواب سوالشو بده یه لبخنده گنده تحویلش دادجوری که همه فهمیدن چقدر ذوق زده شده بعد هم دستشو بطرفش دراز کرد و ضمن معرفی خودش توضیح داد که چقدر از آشنایی با اون خوشبخت شده و انگار فراموش کرد که باید یه سوالی رو جواب بده.اون آقای نسبتا چاقی که تا حالا کنار پنجره ایستاده بود هم مثل فشنگ خودشو به میز اونا نزدیک کرد و با صدای بلندی که همه بشنون شروع به معرفی خودش کرد خانوم ریزه میزه زبرو زرنگی که اونطرف رو صندلی سمت چپی نشسته بود دیگه طاقت نیاورد یه لبخند ملیح تحویلش داد و گفت منم از آشناییتون خیلی خوشحالم توی همون 15 دقیقه همه خودشونو معرفی کرده بودن و هیچکس یادش نبود که بگه ساعت بعدی چی دارن اونم با روی باز به همه لبخند میزد و کسی چه میدونه شایدم تو دلش قند آب می شد.معلم که وارد شد کلاس مثل همیشه مرتب نبود.بجز تازه وارد و دو تا بغل دستیهاش هیچکس سر جاش نبود همه دور ش جمع شده بودن و اونم داشت درباره خودش و ملیتش صحبت می کردبا شنیدن صدای سرفه معلم همه سر جاهاشون نشسته بودن و درس هم آغاز شده بود
...
ادامه دارد
No comments:
Post a Comment