یازده سال پیش وقتی رفتی همه مون منتظر رفتنت بودیم.من داشتم خودمو برای امتحان اقتصاد ترم آخر دانشگاه آماده می کردم که تلفن زنگ زد و کسی خبر رفتنت رو داد .وقتی رسیدم سپرده بودنت به خاک و من حتی نتونستم آخرین دیدارم رو باهات داشته باشم .آخرین دیدارمون شد همون روزی که برای خداحافظی اومدم پیشت منو بوسیدی و با بغض گفتی دیگه نمی بینمت بابا .منم پررو پررو گفتم این چه حرفیه بازم میام بازم همو می بینیم ولی ته دلم می دونستم شایدم تو راست بگی.و همون شد که تو گفتی و دیگه ندیدمت .اولا که رفته بودی وقتی دلم تنگت می شد میومدی به خوابم .هر وقت هم که میومدی قوی و سالم بودی خوشتیپ و مثل همیشه مهربون. هنوزم هواتو که می کنم دلم می خواد خوابتو ببینم ..دیشبم باز اومدی .باز دیدمت اما بی انصاف چرا اینجوری نمی گی این دخترت توی غربت دلش می گیره تو خوابمم باید بمیری؟ تو خوابمم باید شیون کنم؟از صبح که از خواب بیدار شدم صورت پف کرده و رنگ زردت ازجلوچشمم نمیره.بی انصاف شدی پدر اگه فکر کردی بیادت نبودم.دیگه بارون اشک مجالم نمیده .همونجا توی بهشت با فرشته ها خوش باشی
salam, khodavand rahmat konad pedar mehraban shoma ra
ReplyDelete