- نزدیک عید. بوی بهاروخرید نوروز .دخترا هنوزم از سفرشون خاطره دارن و مینا متعجبه که چرا خبری از فرزاد نیست.از لابلای حرفهای بهرام دستگیرش شده که هنوز رفاقتشون سر جاشه اما قراراشون دیگه خونه مامانی نیست هیچ جوری هم نمی تونه از زبون بهرام بکشه که چی شده از کیش که برکشتن دیگه ندیدش.اما اینروزا پچ پچ خواهرا سر یه قضیه دیگه است.
***
بهرام از پیچ کوچه که پیچید هنوز تو این فکر بود که اگه استاد ابراهیمی با دست و دل باری نمره بده ترم بعدی می تونه 20 واحد با خیال راحت برداره و شایدم هفت ترمه تموم کنه.نرسیده به کوچه خودشون به عادت این روزای گذشته با فرزاد دست داد و ازش جدا شد.تا بقیه راه رو تنهایی گز کنه.هنوز چند قدم نرفته بود که سر جاش خشگش زد..یعنی این پسره مردنی کیه وایساده با مونا حرف می زنه؟
قدمهاش تند شد مشتش گره خورد و قبل از اینکه فکری از سرش بگذره روی صورت پسر بیچاره فرو اومد.مونا هاج و واج نگاه می کرد و اونقدر جا خورده بود که نمی دونست چه عکس العملی باید از خودش نشون بده.پسره سعی داشت مودبانه توضیح بده ولی بهرام همه تربیتی رو که مامانی بیچاره خرجش کرده بود رو از یاد برده بود.
شاید اگر فرزاد به موقع نرسیده بود دعوا شکل بدتری می گرفت
مونا گریه کنان دور شد
اونشب مونا صادقانه برای پدر توضیح داد که آرش مدتیه که سر راهش سبز می شده هیچوقت هم مزاحمش نشده اونروز هم فقط داشته خودشو معرفی می کرده که بهرام سر رسیده و الم شنکه راه انداخته.به هر حال چند روز بعد با وساطت بهرو مامانش و مهندس فاضلی پدرش بلاخره با بهرام آشتی کرد و دوباره شد همون مونای شاد پر شور قبلی.بهرام اما اصلا از کاری که کرده بود پشیمون نبود
No comments:
Post a Comment