دیروز اول مهر اینجا بود.یعنی که دیروز اول سپتامبر و روز بازگشایی مدارس و البته آموزشگاهها و دانشگاه و اینها بود.ما هم که البته از وقتی یادمان است کارمان این بوده که یا درس بخوانیم یا درس بدهیم.از دیروزباز درس خواندنمان شروع شد .اما هر ترم این باز گشایی و دیدار همکلاسی ها برای من ماجرایی داره .آخه می دونین این ایرلندیها بر خلاف اونچه که من درباره اروپایی ها شنیده بودم خیلی ادمهای خونگرم ومهربونی هستن
جلوی در که رسیدیم من پیاده شدم رضا رفت که ماشینو پارک کنه.امسال دوباره همکلاس که نه هم آموزشگاه شدیم.چون من سال پیش همینجا درس خوندم و خیر سرم واردم سریع رفتم که تایم تیبل ببخشید برنامه کلاسامونوبگیرم که برای پیدا کردن کلاسمون خیلی علاف نشیم .اما از شما چه پنهون توی دلم خدا خدا می کردم همکلاسی های قدیمی را نبینم .
داستان داریم هر ترم روزاول . از آنجا که رشته مو عوض کردم امکان دیدن همکلاسی های قدیمی کمتر بود و خب این برای من با آداب اجتماعی خودم خیلی بهتربود..خسته تون نکنم برنامه رو گرفتم اومدم بدم به رضا که دیدم یکیشون کنار رضا ایستاده و اونم منتظر برنامه کلاس خودشه منو که دید نیشش تا بنا گوش باز شد و یه هایی گفت که همه برگشتن ببینن کی اومده که این بابا اینقدر خوشحال شده تو دلم گفتم یا بسم الله شروع شد .حالا بعد گفتن کلی میس یو واز این حرفها دستشم دراز کرد دستشو رد نکردم نگاهم افتاد تو صورت رضا که خون خونشو می خورد. برنامه رو دادم دست رضا و برگشتم که برم تو کلاسم در حالی که تو دلم هی غر می زدم آخه مردک لندهور یکی جلوی تو به زنت بگه دلم برات تنگ شده بود و از دیدنت خیلی خوشحال شدم خوشت میاد خب؟.ای خدا تو پیچ پله ها یکی دیگه شونو دیدم این یکی پسر جوون مودبیه .همون که تو مراسم سنت پاتریک عکس نسرین ستوده رو حمل می کرد.از بچه های فعال حقوق بشر.ایندفعه خودم ایستادم تا احوالشو بپرسم .رضا که مطمئن بودم دل خوشی ازاین احوال پرسیها نداره قدمهاشو تند کرد و رفت منم سریع سر وته قضیه روبا یه سی یو تومارو هم آوردم.این گذشت تا ساعت بعدی که جلو کلاس رضا منتظرش بودم تا اونم کارش تموم شه با هم بریم بیرون که یه هو فرانک معلم ترم قبلمون از دور سرو کله اش پیدا شد. یا خدا!!! با این چکار کنم ؟ این بابا که کلا خودشو با همه محرم میدونه از همون دور دستاشو صدو هشتاد درجه باز کرد که یعنی خیلی از دیدنت ذوق مرگ شدم .تو یه لحظه از نظرم گذشت در حالی که آقا معلممون داره اینجوری ابراز احساسات می کنه در کلاس باز شه و رضا جانم بیاد بیرون ! نه قربونت ما به عمر بابامون دلمون اینقدرا برا یه آقا معلمی تنگ نشده .بی خیال .خب اینجور وقتا چکارمیشه کرد؟ از اونجا که قبلا سر کلاس همین بابا از فرهنگ و آداب و رسوم مخصوصا بعضی مسائل مذهبی حرف زده بودم دلم براش نسوخت و یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کردم که زاویه دستاشو رسوند به همون نود درجه در حد یه دست دادن مختصر .تازه این طفلیها میدونن من مسلمونمو کلی ملاحظه مو می کنن. خدارو شکر تا دوشنبه که دوباره برم کلاس همه دیدارها تازه شده همدیگه رو دیدن و من کمتر احساس معذب بودن می کنم
این مدل آداب و رسوم مذهبی را درک نمیکنم. میدانم اگر بحثی در بگیرد انواع توجیحات وجود دارد. همیشه برایم سوال است که چرا بعضی مسلمانان با اعتقادات شدید یا نیمه شدید مذهبی به مکانی میروند که در آن این آداب و رسوم مرسوم نیست که مدام ایجاد پارادوکس و سوء تفاهم میشود؟! اگر ما انتظار داریم آنها رسومات و عادات ما را تکریم کنند، آیا همین احترام متقابل را داریم در برابر آداب آنها وقتی مهمان ما هستند؟
ReplyDeleteیک چیزی را که خیلی خوب اینجا درک کردم اینکه اینها که ما مهمان مملکتشان هستیم برای اعتقادات مذهبی احترام قائلند فرقی هم نمی کند چه مذهبی داشته باشی همانقدر که برای قوانین انسانی ارزش قائلند. دیگران را نمی دانم اما من یکی در این مدتی که اینجا بودم کوچکترین بر خوردی که حاکی از بی احترامی باشد ندیدم دز ازایش ما هم شدیدا می کوشیم با قوانین حاکم بر این سرزمین با احترام بر خورد کنیم .حالا رعایت یک سری مسائل اسمش را می گذارم فرهنگی که شخصی هم هست پارادوکس دشواری ایجاد نمی کند.چیزی که هست اینکه در شرایط مشابه ما چقدراحترام می گذاریم به اعتقادات مذهبی و مسائل فرهنگی کسانی که مهمان سرزمینمان می شوند.بدبختی اینجاست که حتی هموطنان اقلیت مذهبی در کشور ما از حقوق انسانیشان محرومند چه برسد به باقی قضایا
ReplyDeleteعزیییزم!بازم داستانی آشنا اما دلنشین!اینطور نیست؟خوبه که هرچند وقت یکبار چیزی یا کسی فشار خون آدمو بالا و پایین کنه و گر نه افسرده میشیم.
ReplyDeleteممنون از آقا رضا که بخاطر حضورش به این مطلب کلی مزه دادواز شما ممنون بابت حس قشنگی که منتقل کردی
واقعا هم اسیل جان اصلا این اتفاقا بدون حضور رضا که مزه نداره.فک کن یه سری مطلب بنویسم با عنوان ماجراهای من و آقا رضا!!!!!!D:
ReplyDelete