لیوان چایی رو می زارم رو میز.به آرامشم روی پل فکر می کنم که چه زود تموم شد.کافیه بر گردی خونه لب تابو باز کنی و یه سر به خبرا بزنی.خبری هم که نباشه باز نگرانیش هست.به خودم میگم تو کجای پیازی؟نشستی آروم تو خونت فقط خبرارو می شنویی یا می خونی.بعد قیافه مجید برادر محمد مختاری دوباره میاد جلو چشمم که با اون بغض از برادرش میگه.یه قلپ دیگه از چایی سر می کشم
تلخی چایی تلخی این روزاست.میچرخم توی وب لاگها دنبال یه چیزی می گردم که نمی دونم چیه شاید یه خبر خوب یه امید یه روزنه
تو خیلی از وب لاگها فقط سکوت پیدا می کنم همه ساکتن.همه مبهوتن شاید.
توی فیس بوک نوشته بودم تو رو خدا یکی یه خبر خوب بنویسه.هیچکی هیچی ننوشت.چائیم یخ می کنه .پا میشم به دوستام زنگ می زنم پاشین بیاین اینجا دور هم غصه بخوریم
این روزها خیلی غمگینم
ReplyDeleteدلم بدجور گرفته
دل و دماغ هیچ کاری را ندارم
تا تقی به توقی میخوره می زنم زیر گریه
حال و روز همه ماست
ReplyDeleteباز خدا را شکر دوست هایی هست که با هم غصه بخورید. غصه ی تنهایی خوردن خیلی سخته.
ReplyDelete2تا تشکر یکی بابت همدردی یکی هم بابت اینکه سر زدین بهم فرزانه عزیز
ReplyDelete