مدتی بود آدم گریز شده بودم.آدم گریز که نه بهتره بگم ایرانی گریز.وحشت داشتم از سرک کشیدن یه مشت غریبه تو زندگیم.آدمایی که به صرف همزبون بودنشون قاطی زتدگیت میشن همزبونی هم نه به معنی اینکه درکت کنن همون که فارسی صحبت کنن و قرار نباشه برای فهمیدن حرفاشون نیاز به مترجم داشته باشی. یه مدتی بود حتی اگه خبر می شدم یه خانواده جدید ایرانی اومده گالوی هول برم میداشت.نکنه اینا احساس تنهایی کنن.دلشون همزبون بخواد بگردن و ما رو پیدا کنن. همون کاری که خودمون سال اول انجام دادیم.
یه مدتی بود چسبیده بودم به همون قدیمی ها .همونا که سال اولی برا پیدا کردنشون کلی نذر و نیاز کرده بودم.حقیقتش می ترسیدم. از قضاوت شدن وفقط این نبود.اون سال اولی اینقدر هول شده بودم برای پیدا کردن ایرانیها که دیگه برام مهم نبود کسانی که پیدا می کنم چقدر بهم نزدیکن.نه سنشون نه جنسشون نه عقیدشون و نه هیچ چیز دیگه ای که بتونه آدمها رو به هم نزدیک کنه یا بینشون به اندازه یه دره فاصله بندازهیچ کدوم از اینا برام مهم نبود.صرف فارسی حرف زدن شد ملاکم برای پیدا کردن همزبون و همینم شد که از اون همزبونایی گرامی ضربه های خوبی هم خوردم. میگم خوب چون اینجوری بود که یاد گرفتم وقتی میگن همدلی از همزبونی بهتره یعنی چی.یه مدتی بود دلم فقط خوش بود به همون قدیمهایی که کمتر اهل سرک کشیدن تو مسائل خصوصیت هستن وسرشون به زندگی خودشونه و اگه تلاشی هم ندارن برای همدلی آزارت هم نمی دن. اینهمه پر حرفی کردم که بگم منی که مدتها بود دیگه دنبال پیدا کردن دوست جدید نبودم دیروزدرطی یه سفر کوتاه باز آدمهای جدید پیدا کردم.اولش برام عجیب بود که دلم دوباره دنبال همزبون می گرده.اما جمع شدن یه مشت ایرانی یکجا اونم بعد مدتها آدمو به هیجان می یاره.اگه همون 4 سال پیش بود الان همه اون آدمها رو تو لیست دوستای فیس بوکی اضافه کرده بودم. اما آدمم دیگه تجربه ام زیاد شده . امروز خوشحالم خیلی خوشحالم که توی اونهمه همزبون تونستم یه همدل هم پیدا کنم .
ای جانم!من چقدر از این مژگانی که میگی خوشم میاد!اما حیف.....
ReplyDeleteببین اسیل جان قرار نشد مرموز بشی. الان دو تا سوال پیش اومد.اول که کدوم مژگان همونی که چراغ برداشته بود دنبال ایرانی می گشت؟
ReplyDeleteدوم چی حیف؟اگه منظورت اونیه که من می دونم که هر چه فریاد داری سر هادی جان بکش!
مرموز!!!!یعنی بعد چند سال دوستی نمی دونی کدوم مژگانو میگم؟مژگان جان!
ReplyDeleteخوشحالم که در سفر کوتاهت میون اون همه همزبون یک همدل پیدا کردی ولی فکر نمی کنی زود باشه این همزبون خوش سانس رو همدل بدونی.البته اگه داستانو درست متوجه شده باشم!
اون حیف همونی که خودت میدونی،ولی بابت فریاد سر هادی شرمندم!
داستانو که حتما برات می گم
ReplyDeleteاما فریاد نمی کشی لااقل غر بزن یه کم بلکم دلم خنک شه
D: