Home-made cakes can bring smile to anyone’s face:)
Order your favourite cake for your special event today and don't forget to share if you know anyone who might like one!
sarab1345@yahoo.ie
00535 86 7306683

Saturday 16 April 2011

تا اطلاع ثانوی دل تعطیل



راست میگه فاطمه وقتی بچه کوچیک داری بهتره کارای متفرقه رو تعطیل کنی. کاری که خودش کرده. حتی یه زمانی لازم بوده غذاهای سرخ کردنی مثل کوکو و کباب رو هم درست نکرده به خاطر ای که علی وسطش غرغر میکرده یا غذا خراب میشده.
از دیروز یه بافتنی شروع کردم در حد درست کردن پنج تا نوار رنگی به درازی ۱۵ سانت شایدم کمتر و پهنای ده دونه. امروز تبدیل شدن به یه گل. اعصابم داغونه الان.
وقتی مادر میشی هیـــــــــــچ کاری برای خودت نباید بخوای بکنی، چون نتیجه ای جز شکست یا اعصاب خورد نداره. اعصاب خورد تو هم برای خانواده قابل تحمل نیست. اعصاب اونا بیشتر از تو خورد میشه و میشه یه چیزی که نه تو میخوای نه اونا.
پس یادت باشه تا اطلاع ثانوی دل تعطیل!
+ نوشته شده در  پنجشنبه 18 فروردین1390ساعت 23:26  توسط زهراسادات  |  2 نظر

این نوشته رو تو یه وب لاگ که تازه پیدا کردم خوندم .خواستم براش کامنت بزارم دیدم بهتر اینجا بنویسم چون می دونم نویسنده این وب لاگ نوشته های منم می خونه.اینو که خوندم یادم اومد از یه خاطره که مربوط می شه به خیلی وقت پیش وقتی متین هنوز شیر می خورد .یادمه اون روزا همسر برادرم ثبت نام کرده بود برای کلاس کنکورمیرفت و می آمد و کلی خوشحال بود . یه روز که دو تایی خونه مامان من بودیم اومد گفت مژ گان کلی دوست جدید پیدا کردم این آموزشگاه خیلی خوبه معلماش چنین و چنان و بیا امروز با هم بریم با دوستام آشنا بشو خیلی دخترای خوبین .خلاصه منم موافقت کردم که اونروز همراهش برم کلاس یه یک ساعتی هم برنامه ریختیم که حالا چه جوری بریم چی بپوشیم چی ببریم و از این حرفها .جوون بودیم دیگه. همسرم که اومد خونه نشستم کنارش که با خوشحالی بهش اعلام کنم چه برنامه ای داریم که یهو تازه یادم اومد کلا نمی تونم برم سر کلاس.بچه بیدار شده شیر میخواد .کلی عذاب وجدان گرفتم که چطور یادم نبود بچه شیر خوره دارم .به همسرم هیچی نگفتم .فقط به زن برادرم گفتم الهه جان خودت تنها برو من باید به بچه شیر بدم. یادمه تا مدتها یادم که می اومد وجدان درد می گرفتم .مگه میشه یه مادر بچه شو فراموش کنه بره کلاس کنکور. از اون موضوع مدتها گذشت . اما فکر کلاس کنکور از ذهن من نرفت به همت مهد کودک سر کوچه و همکاری محمد رضا  همسرم  منم تو همون آموزشگاه ثبت نام کردم اما یه سال بعد وقتی متین سه ساله شدو از آب و گل دراومد همون سالم دانشگاه قبول شدم و زندگی ادامه پیدا  کرد.اینو میگم خطاب به زهرا و همه اونایی که تا اطلاع ثانوی دل تعطیلن:این دل تعطیلی ارزش داره به جان خودم 

1 comment:

  1. اینو من نگفلم زهرا گفت چون از ایران وب لاگو می خونه نمی تونه کامنت بزاره به هر حال اینو زهرا کفت:

    میخواستم بگم میدونم.درست میگید. اما خب حس خسته شدن از مادری و دلتنگی برای خود بودن پیش میاد برا همه
    ممنووووووووون

    ReplyDelete