Home-made cakes can bring smile to anyone’s face:)
Order your favourite cake for your special event today and don't forget to share if you know anyone who might like one!
sarab1345@yahoo.ie
00535 86 7306683

Thursday 22 September 2011

مسیح دوست داشتنی



امروز صبح پیش از رفتن به کلاس فیس بوک را چک می کنم .مسیح  علینژاد را برای بی پروایی و جسارتش بیشتر دوست دارم.این نوشته اش چنان به دلم مینشیند که نمی توانم اینجا کپی نکرده بروم سر کلاس.بر قرار باشی مسیح نازنین که دلنوشته هایت همیشه بوی صداقت و سادگی دارد


در کشورِ ما کمترین سرود بوسه نیست، قضاوت ها سرود دیگری می خوانند

دلنوشت: پسرم از مدرسه بر گشته بود، بوی تند عرق و خستگی و مدرسه یک طرف هیجانش برای بیانش یک طرف: «مامان امروز دوستم تنهاست مادرش با دوستِ پسرش رفته سینما، برم پیش اش تا تنها نباشه، می گه هر وقت مادر تو هم با دوست پسرش رفت سینما او هم می آد اینجا تا من تنها نباشم...

برق از چشم هایم پرید. « دوست پسر»...واژه ها چه غریب می شوند وقتی نصیبش خودِ ماییم نه دیگری... ترکیب این دو واژه را در وصف روابط دیگری می پذیریم اما نوبت به خودمان که می رسد، گاهی برخی از ما هزار توجیه از چنته بیرون می کشیم. واژه هایی که عمری بر آن رنگ و لعاب اخلاقی پاشیدیم تا سرمان را بالا بگیریم. می دانم برای خیلی ها شاید عادی باشد اما مادر که باشی، دختر سنت و روستا و پرورش یافته در یک فضای مذهبی که باشی ناخواسته رو بر می گردانی و دست به دامن واژه ها می افتی تا شمایل و شکلِ دیگری بر این رابطه ی ممنوعه بدهی و بعد سرت را بگیری بالا یعنی که من پاکم.

زن ایرانی که باشی، رها و روشنفکر و امروزی هم که باشی باز گاهی بلاتکلیفی، معلق میان یافته ها و داشته هایت....در سر قضاوت هایی داریم که از آنِ ما نیست و در ذهن راه و معبری نو به هستی و روابطِ ناب انسانی می یابیم که عمل کردن به آن همیشه آسان نیست...


اما وقتی به کشوری آزاد کوچ می کنی، همان قیدها را در بقچه ای انگار با خود کشانده ای. همان بندها. اگر خیلی اتفاقی بر صفحه ی کامپیوترم عکسی از بوسه های ساده ی خودمان باشد، سانسور گرِ قدری می شوم تا کودکم نبیند، تا مادرم نبیند، تا برادر نبیند، تا همکار و رفیقم نبیند اما عکس چوبه ی دار و نوجوانی که بر دار شده را بالا می کشم تا همه ببینند حتی کودکم...

ایراد فقط از حاکمیتِ سانسور نیست. ایراد از ماست که هنوز نگرانِ نگاهِ دیگرانیم. در جامعه ای بزرگ شده ایم که مردمش هنوز از بزمِ اعدام لذت می برند اما با دیدن بوسه های عاشقانه یا سرخوشی های معصومانه یک پسر و دختر جوان در گوشه ای از شهر حتما بارها دیده اید که سر به نشان تاسف چگونه تکان می دهند چنان که تمام وجودت از نگاهِ دل آزارشان می لرزد... خود را عریان میان چشم های هیزِ دگران می بینی و باورت می شود که هرزگی کرده ای....در قاموس مردمی که ما به خاطر یک بوسه ی ساده « جلف» و «خراب» ایم و «حیا» و « نجابت» و « گوهرِ زنانه» واژه هایی دگرگون شده در توصیفِ زن است، معلوم است که دروغ را به راستی ترجیح می دهیم و یا توجیه گرانِ روابطِ پاک و ساده ی خویش می شویم به دیگران ...


عکسِ بوسه های عاشقانه ی دو کوهنورد تازه از بند رهیده ی آمریکایی را آزادانه نشانِ هم می دهیم و بر آن می نویسیم «روزی که کمترین سرود بوسه است»؛ اما بختِ ما را بوسه متنفران و اعدام دوستان چنان رقم زده اند که ناگزیر باید پرده بر کشیم و بوسه های ازبند رهیده های خودمان را در قاب های پنهان و محرمانه محصور کنیم....

در شعر چرا اما در فرهنگِ ما بوسه هنوز کمترین سرود نیست...در پسِ این بوسه ها حتما قضاوت ها هم کم نیست....از خودمان شروع کنیم....

پی نوشت:
نوشتنِ این مطلب برای من هم ساده نبود اما عشق که بیاید ترس می رود ، پای دل که به میان باشد ترس معنی نمی دهد حتی ترس از آقاجان....



پی نوشت مهمتر :

این روزها که می گذرد در کارهای خبری ام از خروار خروار فریادِ عاشقانۀ فروخورده می نویسم . کسانی که شاید به نامه های زنان و مردانی که عشق های «مشروع» ( از منظر حاکمیت) را در روزهای حبس و انتظار برای مخاطبان بی شمارفریاد می زدند، با حسرت نگاه می کنند اما در داخل ایران عرف و بافت یک جامعه سنتی به آنها فرصت فریاد زدن عاشقانه های شان برای مسافر اوین را نداد به جرم نبودن نامشان در شناسنامه کسی که زندانی می شود فرصت ملاقات نمی یابند، کسی که در خیابان های شهر، حماسه ساخت و وقتی رفت، نیمه ی دیگرش سهمی برای ابراز دلتنگی هم نیافت و چنان ساکت ماند که انگار وجود ندارد.....برای من هنوز «لبخند» بوسه بر سنگ نمادِ عشقِ ممنوعه است...

2 comments:

  1. ۱۵۰۰۰ نفر برای دیدن اعدام انسانی‌، از شب قبل جا رزرو میکنند و زمان اجرای حکم، تخمه می‌شکند و سوت میزنند و با موبایل از این صحنه فیلم میگیرند آیا این‌ها انسان هستند؟ این ۱۵۰۰۰ نفر جمعیت کمی‌ نیست مثل مشت نمونه خروار میمونه. آیا فکر می‌کنید بین جلاد و آن کسی‌ که اعدام را نگاه میکنه و سوت میزنه تفاوتی‌ هست؟ آیا ایرانیان، لیاقت بهتر از احمدی نژاد را دارند؟ تقاضا می‌کنم توی وب سایتهای ایرانی‌ یک گشتی بزنید حرفای زیبا و روشن فکرانه زیاد می‌بینید ولی‌ وقتی‌ به جامعه نگاه کنی‌ بی‌ فرهنگی‌ موج میزانه بی‌ اخلاقی‌ شده مثل آب خوردن، حرفای خوب بلدیم جای عمل میرسه میگیم به ما ربطی‌ نداره. این همه آدم تحصیل کرده و جوان روشن فکر داریم، پس چرا هر روز تخت گاز عقب گرد می‌کنیم، باز هم میگم احمدی نژاد یکی‌ از خود ماست، پس از ماست که بر ماست.

    ReplyDelete
  2. ناشناس عزیز.یک چیزی را صادقانه بگویم .اگه می بینی تو این وبلاگ کمتر پرداخته میشه به موضوعاتی که یک سرش وصله به سیاست علتش اینه که نویسنده اش ترجیح میده این صحبتها رو از زبون کارشناسش بشنوه و بخونه.متاسفانه من تو این زمینه تخصص ندارم پس خودمو مجاز نمی بینم اظهار نظر کنم .نوشته مسیح رو هم از این جهت اینجا گذاشتم که دلنوشته اش یه کمی حرفهای زنونه داشت که کمتر زنی دیدم با جسارت مسیح که بی پروا حرفهای زنونه شو بزنه.
    و اما با همه حرفهات موافقم بجز اون جمله آخر.15000 نفر نماینده همه ملت ایران نیستن.از اوناست که بر بقیه است.

    ReplyDelete