Home-made cakes can bring smile to anyone’s face:)
Order your favourite cake for your special event today and don't forget to share if you know anyone who might like one!
sarab1345@yahoo.ie
00535 86 7306683

Wednesday 5 October 2011

آدمهای شرایط سخت



حتما شما هم در زندگیتون تجربه کردین یه آدمهایی هستن که در شرایط سختی و مشکلات بدون سروصدا وارد زندگی آدم میشوند دست آدم را می گیرند وهمه تلاششان را می کنند که آن شرایط دشوار پشت سر گذاشته شود.بعد هم به همان آرامی که آمده اند می روند.اینها قلبشان خیلی بزرگ است برای همه جا دارد بی چشمداشتند.برای رضای دل خودشان است برای رضای خداست یا برای هر چیز دیگری که هست این آدمها قابل تقدیرند و اینجوری که شنیده ام دارد روز به روز از تعدادشان کاسته میشود.یادم هست پنج سال پیش وقتی اولین بار بود که به قصد مهاجرت از کشور خارج می شدم از سر غدی بود یا لجبازی شاید هم نمی خواستم کسی را سرگردان کارهای خودم بکنم نخواستم کسی همراهیم کند آنوقتها پرواز از ولایتمان به استامبول مستقیم نبود باید می رفتیم مهرآباد.توی فرودگاه ولایت خودمان خداحافظی ها را کردم و همه من و بچه ها را بخدا سپردندوغافل از اینکه بعدش چه خواهد شد.شرایط سخت از آنجا شروع شد که حال یکی از بچه ها در همان پرواز اولی بد شد .از مهر آباد هم بر خلاف نامش بجز ستم ندیدم .مصیبت رسیدن از پرواز داخلی به سالن پرواز های خارجی بماند نمی دانم چی توی چمدانم بود که تا چشم به هم زدم همه وسایلم ولو بود جلوی چشمم با یک بچه بیمار و یک چمدان ولو شده هزار تا چشم هرزه از سگ پشیمان تر بودم که چرا نذاشتم یکی از برادرهایم همتا لحظه های آخر  با من باشد .نه اینکه نتوانم از پس خودم بر بیایم از بی حرمتی دلم گرفته بودو لحن زشتی که آن مامور بد قیافه که انگار دارد اموال سرقتی مرحوم پدرش را بازرسی میکند.دیگر داشتم بلند بلند ناسزا می گفتم که دستی چمدان باز نشده ام را روی چرخدستی گذاشت کمک داد تا وسایلم را بر گردانم توی آن یکی چمدان و وقتی دانست که با بچه ها تنها هستم و مردی با من نیست(انگار همیشه لازم است که یک مرد با آدم باشد) با صداقت گفت نگران نباش خواهر من هستم.توی آن ازدحام و شلوغی چطور شد که اعتماد کردم ؟چمدانها را سپردم به دستش و بچه را بردم درمانگاه فرودگاه از کنار وسایلم جنب نخورده بود بعد هم مرا به سالن خلوتی هدایت کرد ویک لیوان چای هم برایم آوردچهار پنج ساعتی تا باز شدن گیت پرواز علاف بودم تمام این مدت انگار وظیفه داشت بیاید و احوال بچه را بپرسد .وفتی چمدانها را تحویل دادم انگار خود خود برادرم است به خدا سپردمان و ناپدید شد.
ازاین دست آدمها توی زندگیم فراوان دیده ام. همیشه یه کسانی هستند که دستشان را دراز می کنند تا بگیری وشانه هایشان میشود مکان امن برای اینکه اخرین اشکها را ریخته باشی که بروی.اینها آدمهای شرایط سختند.تو را در سختیهایت شریک می شوند.محبتشان بی دریع است .این آدمهای شرایط سخت را با تمام وجود دوست می دارم حیف که دارد روز به روز از تعدادشان کاسته میشود.


پ.ن:این نوشته را تقدیم می کنم به باربر مهربانی که هیچوقت فراموش نخواهد شد

1 comment:

  1. مژگان من گریه کردم اینو خوندم

    ReplyDelete