موشی درخانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند: یعنی تله موش مشکل توست؟ ربطی به ما ندارد! ماری درتله افتاد و هنگامی که زنِ خانه خواست مار را آزاد کند مار، زنِ خانه راگزید سپس از مرغ برای زن سوپ درست کردند و گوسفند را برای عیادت کنندگان سربریدند، زن خوب نشد و مرد، گاو را برای مراسم ترحیم کشتند.در تمامِ این مدت، موش در سوراخ دیوار می نگریست و می گریست.
مسیح علینژاد را خیلی دوست دارم .این داستان را امروز گذاشته بود توی فیس بوک .یک جورایی قصه خودمان است سرزمینمان .خانه پدری همان که آب و خاکش گویند . اصلا دوست ندارم سیاسی بنویسم چون بلد نیستم .اما مگر می شود آب بخوری و یک جورایی به سیاست مربوط نشود .صبح که بیدار میشویم بجای حرفهای لطیف بعد از سلام فضای خانه پر میشود از بی بی سی و رادیو فردا فیس بوک را باز می کنم پر از خبر است آقای رئیس جمهور قهر فرمودند .بن لادن به درک رفت .بیماران بیمارستان را در بیابان رها کردند .آب بناهای تاریخی را گرفته نرخ نان فلان برابر شد.ایمیلهایم هم همان خبر ها را تکرار می کند تا یادم بماند سر میز هنگام صرف نهار با همسرم بجای حرفهای مهر انگیز صحبت داشته باشم از نرخ جان آدمیزاد.خودم را گم می کنم بین این قصه .
No comments:
Post a Comment