نمی دونم به همت سیگاره یه رهگذر بود یا شیطنت بچه های محل که تپه زیبای ته حیاط سوخت و خاکستر شد واز اون تپه که پر بود از گلهای وحشی چیزی باقی نموند جز یه غول سیاه بد ترکیب .هر روز با حسرت به تپه مون نگاه می کردم و بیاد اون همه زیبایی که بود و قدر نمی دونستیم آه می کشیدم .شعله های بیرحم آتش چه آتشی به اونهم زیبایی زده بودن. تا اینکه چند روز پشت هم بارون بارید. بارید و بارید و بارید و خاکستر های باقی مونده رو شست و حالا امروز که دوباره از پشت پنجره به تپه مون نگاه می کنم جوانه های کوچولوی سبزی رو در بین سیاهی ها می بینم واز ته دلم فریاد خوشحالی میزنم.دوباره رویش آغاز شده بعد اون بارون
خوش بحال طبیعت که اینهمه بی دریغه
No comments:
Post a Comment