معصومه نونوا را هیچوقت ندیده بودم.همیشه یک جایی لابلای خاطرات کودکی رضا اسمش هست.زن مهربانی که هفته ای یکبار می آمده منزل مادربزرگشان برای پخت نان.حالا این خدا بیامرز دختری نوه ای چیزی داشته با خودش می آورده که اینجوری خاطره اش همیشه زنده مانده را بخدا بی خبرم .همینقدر می دانم زنی بوده شیرین و مهربون که تبحر خاصی در پخت نان داشته .چه خاطرات قشنگی :کنار حیاط بزرگ یک تنور کنده ای با بوی نان تازه و حوض بزرگ کاشی وباغچه سبزی کاری و احتمالادخترکی سبزه رو
این روزها تو خونه ماخاطرات معصومه نونوا پر رنگ تر شده و شیرین تر.
احساس معصومه را وقتی خمیرها را باز می کرده وروی تنور پهن می کرده درک می کنم چه حس خوبی داره بوی نون تازه
خسته شدیم از این نونایی که نه میشه لقمه شان کرد نه لایشان پنیر و سبزی گذاشت و پیچید و ساندویچشان کرد و نه میشود تلیت کنی.دل زدیم به دریا چیری از معصومه کم نداریم مگر کمکی تجربه که آنهم بدست آمد.دفعه های اول نه شکلش به نان می ماند نه مزه اش از رونرفتیم تلاش کردیم و حاصل تلاشمان شد نان تازه گرم و خوشمزه جای همه تون خالی
No comments:
Post a Comment