هنوز یک ماه دیگه مونده ولی من از الان دارم کشیده شدنمو حس می کنم..مثل مسابقه طناب کشی . به روز شماری مامان و نقشه های رئوف که فکر می کنم و به ابراز دلتنگی خواهر و برادر و دوست و آشنا و به دل خودم که برای دیدن تک تک شون پر می زنه یه سر طناب کشیده میشه به سمت ایران . خوب که دلم ضعف میره برای دست پخت منصور وخواهرجان گفتنهای احمد ومزاح های رضا خوب که پر پر می زنم برای بغل کردن مامان خوب که جان می گیرم از شوق سفر سر طناب کشیده میشود به سمت دیگری به سمت تنهایی رضابه سمت بی قراری متین به سمت آنکه خوب می دانم این دل پر کشیدنها فقط سهم من نیست از هجرت.به سمت آنکه خوب می دانم چقدر رضا و متین دوست دارند جای من و رئوف باشند . طناب که به این طرف کشیده میشود وجدانم درد می گیرد یک چیزی توی وجودم فرو میریزد یک حس زنانه یک حس مادرانه که سر طناب رامی کشد به سمت ماندن.همین جا تمام نمی شوداز آنطرف به روز شماری مامان و نقشه های رئوف که فکر می کنم به ابراز دلتنگی خواهر و برادر و دوست و آشنا و به دل خودم که برای دیدن تک تک شون پر می زنه باز سر طناب کشیده میشه به سمت رفتن
حدود شش سال از ایران دور هستم. قبل از امدن بهترین موجودیکه دوست داشتم از دست دادم دو سال رتنها بودم تاتا از تنهایی در امدم خبر شدم عموم فوت کرده نتونستم کاری انجام بدم فقط گریه کردم.منتظرم بتونم سری به کسانی که دوست دارم در ایران بزنم.فقط صبر حالا نیدانم من کجای این طنابم اصلا طنابیم برای من هست .بقول کرمونیها . کلو هم خدایی داره.... جالب بود
ReplyDeleteاولا سلام به ناشناس هم شهری ... خوبِن؟ سالِمِن؟!
ReplyDeleteدوما فکر کن به اینکه میری ایران سرعت اینترنت کمتر از گشتاور چرخ فرغون ، بعد نمیتونی پست بذاری تو وبلاگت ، بعد ما سر کار میمونیم . ما در مسابقه طناب کشی ، طناب رو به سمت موندن می کشیم! مگر اینکه قول بدی اولا زود برگردی ، دوما دست پر و با یه عالمه ایده های نوشتنی . به سلامت .
هنوز یه ماه دیگه مونده و برنده مسابقه هم از همون روز که بلیط گرفتیم معلوم بود اینا رو هم نوشتم تا وجدانمو که چنگ انداخته دور گلوم و هی فشار میده راحت کنم.ممنون
ReplyDelete