وقتی متین چهار سالش بود از طرف مهد کودکش دعوت شدیم که بریم برای جشن پایان سال.چه زحمتی کشیده بودن مربیها در طول سال تا بچه ها توی جشن آماده باشن و به نحو احسنت برنامه اجرا کنن.یادمه وقتی نوبت متین بود که برنامه شو که خوندن حدیث بود اجرا کنه .من به پهنای صورت داشتم اشک می ریختم.احساساتی شده بودم.از اینکه ثمره زندگیم اینهمه بزرگ شده و داره جلو اینهمه آدم برنامه اجرا می کنه
دو روز پیش هم از طرف مدرسه باز دعوت شدیم که بریم برای فارغ التحصیلی سال آخر دبیرستان برای بچه هامون دعا کنیم.یه همچین مراسمی.متین اولین کسی بود که اسمشو صدا زدن برای گرفتن گواهینامه اش توی این مراسم هم باز من همون حالو داشتم به .
اضافه اینکه یادم اومده بوداز شب تولدش .از اینکه چه دردی کشیدم تا بلاخره رضایت داد که بدنیا بیاد
سال اول اومدنمون به ایرلند هم روزی که مدرسه جشن پایان سال برگزار کرد و متین دانش آموز نمونه شد من اون ته سالن داشتم گریه می کردم
بچه ام بزرگ شده مایه افتخار و مباهات باز من داره گریه ام می گیره. چه حالی داره این اشک شوق خدا نصیب همه تون بکنه
akheeeeeeeeeeeeeeeeyyyyy
ReplyDeletemajgan joonam .. hanooz kolli ashke shaadi munde ke berizii azizam.. hala bezar danezshgah ghabool beshe , bad fareghotahsilish , badesh ezdevaj ... ooooaaaaahhhh ... khodeto amade kon ke taze avaleshe ;) ishala ke hamishe dar kenar hamdige bashin salem o movafagh o shaaaad
xxx
به به هانیه !
ReplyDeleteچشم ما روشن.منتظر همون روزا هستم.اشک چشم مادرا مثل چشمه می مونه تمومی نداره که گاهی از خوشی گاه هم ناخوشی.
ممنون سر زدی
salam man husain hastam. aval az khoondan in matn ziba lezat bordam dovom man ham be amoo Matin eftekhar mikonam.az samim ghalb va az amagh vojood barash doay kheir mikonam, va baray shoma niz ke madari khoob va mehraban boodid arezooy salamati va shadi daram
ReplyDelete